چهارصد سال گذشت تا فرعون بزرگ که از همه زیرکتر بود روی کار آمد و تسلّط او بر قوم بنیاسرائیل سه هزار و هفتصد و چهل و هشت سال بعد از هبوط آدم اتفاق افتاد.
و چون پایههای قدرت خود را محکم ساخت مغرور شد و با دیدن خداپرستی مردم خود را خدای روی زمین نامید. او فرزندی نداشت و نام همسرش آسیه و خداپرست بود.
شبی فرعون در خواب دید که آتش پیدا شد که خانه قبطیها یعنی مصریها را سوزانده ولی خانههای عبرانیها سالم ماند. او تمام ساحران و غیبگویان را جمع کرد. آنها گفتند که کودکی متولد میشود که دینی جدید میآورد و مردم را به خداپرستی دعوت میکند و حکومت فرعون را از او میستاند. فرعون با شنیدن این سخن دستور داد هر فرزند پسری که از بنیاسرائیل به دنیا میآید او را به قتل برسانند.
درباره این سایت